سامانه اطلاع رساني روستاي بالاجاده

پدر! اگرچه خانه ي ما از آينه نبود، اما خسته ترين مهرباني عالم در چشمان مردانه ات كودكي هايم را بدرقه كرد تا امروز به معناي تو برسم!
ميخواهم بگويم ببخش  اگر پاي تك درخت حياطمان پنهاني، غصه هايي را خوردي كه مال تو نبودند.ببخش اگر ناخن هاي ضرب ديده ات را نديدم كه لاي درهاي بسته ي روزگار مانده بود و ب...

از آن زمان كه به روحم نفس دميده اي، روح مرا جدا ز روحش كشيده اي!
از وصل ناگزير پيوند جسم و روح زنجيري از هوس به تنم تنيده اي!
يك مشت خاك ندامت يك كاسه آب پاك يك جرعه اشك  از آن دل خريده اي!
افسانه جدايي و دوري از يار را با يك بغل غمي كه از آن بر گزيده اي!